a8

دیروز که برای بازدید رفتیم استاد دید منتظر اسنپیم سوارمون کرد با لکسوسش و ما کفمون برید از این همه شخصیت و کلاس

تو ماشین. یا شاید هم بعد بازدید که نشسته بودیم تو کلانا دمنوش می خوردیم، یا شاید هم اواسطش، هدی از کلاس مردمی گفت، گفت سخت میگیره سر کرکسیون، ولی گفت خیلی پره اون روز ده مدل پله آورد بهمون نشون داد

یهو دلم خواست تو اون کلاس هم باشم

هدی یه خصوصیت بد داره، پنهانکار+خودخواهه، یعنی جایی که بتونه نفع کارش به بقیه برسه، نمیرسونه و می پوشونه

ولی یه خصوصیت خوب داره، پرتلاشه، جایی که براش فایده داشته باشه هست، پرتلاشی نتیجه بخشه

استاد ما هم خوبه، منظم مهربون باشخصیت بابرنامه .

خب که چی؟ چرا دلم خواست باشم؟ مگه من برای ده مدل پله اینجام؟ من نباید تو تله ی نتیجه گرفتن بیافتم، باید یادم باشه چرا اینجام و هدفم چیه و به اون برسم، تلاش برای هدف تلاش برای هدف تلاش برای هدف

رگه ی حسادتی هست تو این چیزا تو این فکرا تو این خواستنهای لحظه ای. نیست؟ چرا هست یه رگه ی قدیمی که گره میخوره به عادت جمع کردن.

عادت جمع کردن؟ یا لوس بودن؟ همه چی مهیا بودن؟

ولی پرتلاشی لازمه، و فراموش نکردن هدف مهمتر. نتیجه با خداس فقط، فقط


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها